سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر

- 236 -

وقتی به عقب بازمی نگرم ، بیشتر روزها غمگین بوده ام . و زندگی یادم نداد که دیگر غمگین نباشم ، تنها یاد گرفته ام فاصله میان اضطراب و خالی بودنم را کم کنم . روزهای کمتری به تپش های قلبم گوش کنم و روزهای بیشتری به این خالی ممتد که در جانم راه افتاده / راه انداخته ام / راه انداخته اند .

و حالا ، بعد از روزهایِ بسیاری ، انرژی و توانش را دارم تا خودم را جمع و جور کنم . یعنی از دیشب شروع کرده ام :) - و دوباره بقول همان وبلاگ-نویس دوست داشتنی : { حالا روی لنج خودم نشستم. یواش پارو میزنم. یواش به اطراف نگاه میکنم و بیشتر زل میزنم به اتفاقات که از روبروم رد میشن. روی لنج کسی نیست. اطرافم کسی نیست. شوقش رو ندارم هم. تشنگی اش رو هم. یکجور وارستگی از قلاب کردن خودم و آدمها به هم اینجا خونه کرده که اثرش بیش از هرچیزی آرامشه. }

- اوضاع را تغییر خواهم داد -


+ مریم هستم
- 235 -

این شهر برای من در آدمهای امنش خلاصه میشود / و تو میدانی امنیت چگونه در کسی برانگیخته میشود؟ و تو در کسی امنیت را برانگیخته ای؟


+ مریم هستم
- 234 -

چون باید ثبت میشدند حرفاش :

{ egocentrism تمرکز روی ادراکات و خواسته های خود است و این ممکن است آدم را متوجه خواسته های دیگران نکند . یعنی اگر دچار egocentrism باشیم اصلا تحمل دیگران را نخواهیم داشت ، زود با دیگران بهم میخوریم ، هر وقت مسائل ما تامین نشد آن ارتباط آسیب میخورد چون نگاهمان متوجه خواسته های خودمان است . آدم های egocentrism ، خودخواهانه رفتار میکنند . ممکن است به لحاظ اخلاقی نه انتقاد و نه مخالفتی را قبول کنند و همیشه متمرکز بر روی خود باشند ... }

+ برای اینکه از این خطاها رهایی پیدا کنیم ، باید کمی از خود بدر شویم / گرچه وصالش نه به کوشش دهند - هرقدر ای دل که توانی بکوش ♥


+ مریم هستم
- 233 -

اِستِلا جان! کسی چه میداند ، تمام این سالها ، چقدر ویران شدم /

ویران

تهی

بی اعتنا

آرام ...


+ مریم هستم
- 232 -

- حسِ‌ آشنایِ خالی بودن ، سلام -


+ مریم هستم
- 231 -

مدتی میشود که کم مینویسم . در هرجایی که در آن مینوشتم کمرنگ شده ام . این یکی از ویژگی هایم است که راحت کَنده میشوم . از هرچیزی که بطور مبالغه آمیزی در آن مغروق شده باشم ، آسان جدا میشوم . هرگاه مغزِ فریبکارم میخواهد مرا عقب بزند ، به یادم می آورم که «چیزی بالاتر از اراده نیست» و حالا مدتی هست که از غرق شدن در نوشتن خودداری میکنم ، دستم را از دست نوشتن بیرون کشانده ام و واژه هایم را قورت میدهم . میدانی؟ در زندگی کنارِ همه چیز ، قورت دادن را هم باید بلد بود ... فکرها و کلمه ها را باید قورت داد گاهی / امشب : یکی از کتابهایِ نادر ابراهیمی را آورده بودم تا شبم را با آن سر کنم و آمدم تا نگاهکی به بلاگ ها بیاندازم و بروم اما این وسوسه نوشتن ، همین عطشِ آشنایِ شکل دادن به فکرها و رقصیدن با واژه ها ، «نگاه کوچکم» را به «وقفه ای طولانی» بدل کرد . یکجایی یلدا اعلایی نوشته بود : «(...)و بعد نشستم یک ساعت تمام وبلاگ خواندم. همان معجزه ی همیشگی اتفاق افتاد. همان معجزه ای که همیشه در برگشتنم به غار امن ادبیات اتفاق می افتد. تمام چیزهایی که هیاهوی بی خود زندگی و جنون مسری جامعه به کله ام انداخته بود ، رفت.» / و من میدانم نوشتن شکلِ چیست ، آدمهایی که مینویسند شبیهِ چه هستند . شبیهِ ترمزِ بریده برایِ اتومبیل افکارشان ... شبیهِ «من تلاشم را کردم ، اما نمیتوانم دست از فکر کردن بردارم. دیل ویت ایت!» . پشت هر نوشته ای ، هزار پرده از افکار و شخصیت یک نفر پنهان شده است . و هرچه این نوشته بزرگتر و تحسین برانگیزتر میشود ، ابعاد تاریک و روشن نویسنده ، انزوای او و مسابقه افکارش بیشتر است . پشت هر خطی که مینویسم ، هر کلمه ای که انتخاب میکنم ، یکی از کسانِ من نشسته است . یکی از کسانی که در من و با من زندگی میکند . و اگر کسی «توجه کند» ، این کَسان من را عقب این سطور میبیند . خط به خط و واژه به واژه ، کسانِ پی در پیِ من هستند که آشکار میشوند و عزیزم ، تو نمیدانی که من از نگاه ها میترسم . من از نگاه های خیره به افکار و کَسانم واهمه دارم . من از یادها میترسم . من از ذهن هایی که ابعاد تیره ام را به یاد سپرده اند ، وهم دارم . من از قضاوت ها میترسم . من از قضاوت هایی که [خویشانِ پوشیده در نوشته هایم را نشانه رفته اند] ، بیم دارم ... و همین جبن هاست که قورت دادن را یادم داده است . سر به زیر بودن را . چشم دزدیدن را . من از اینکه کسی [من] را بخواند «بی دلیل» میترسم .


+ مریم هستم
- 230 -

دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز / بر پیکر خود پیرهنِ سبز نمودم / در آینه بر صورت خود خیره شدم باز / بند از سر گیسویم آهسته گشودم / عطر آوردم بر سر و سینه فشاندم / چشمانم را نازکنان سرمه کشاندم / افشان کردم زلفم را بر سر شانه / در کنج لبم خالی آهسته نشاندم / گفتم به خود آنگاه صدافسوس که او نیست / تا مات شود زین همه افسونگری و ناز / چون پیرهن سبز ببیند به تن من / با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز / او نیست که در مردمک چشم ِ سیاهم / تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند / این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب / کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند / من خیره به آیینه و او گوش به من داشت / گفتم که چِسان حل کنی این مشکل ما را / بشکست و فغان کرد که از شرحِ غمِ خویش / ای زن ، چه بگویم ، که شکستی دل ما را

- فروغ -

چند روزیست دیوان فروغ و سهراب را گذاشته ام راس کتابها / برای شبها برای شبها برای شبها 


+ مریم هستم
- 229 -

لینک / و بعد دخترک خودش را بلند میکند برای روز بعد . او همچنان امید دارد . 

{ امید را میتوان نوعی مقاومت عجالتی ِ بی زمان ، نوعی تلاش از سر استیصال برای غلبه بر خاموشی جهان دانست - روح پراگ }


+ مریم هستم
- حواست هست؟ -
کلیک  


+ مریم هستم
- 228 -

یا افضلَ من رجاهُ راجٍ | ای برترین کسی که میشود به او امید داشت !

+ معبود من ، تاوانِ دوری از تُ چه سنگین است :)


+ مریم هستم
| کمی درباره من |

در زبان عبری مریـم یعنـی آیینه دریا .

دریا شکل زنیسـت که نگـاهش عمیـق

و هُرم نفس هایش شرجی ست .

مریـم برای من ،

همان آیینه طغیانگری

و آرامش ِ زن شرجی ست .

مصداق سکون و خشم .

ژرفا و سطح .

شفافیت و تیرگی .

تم ِ تمام و کمالی از آبی ها .

مریم ، خاکستری ِ معمولی ِ

دریاییست در هوای ابری .

زیبایی / زیبایی / زیبایی ...

مریم ، نگاهی ست عمیقتر

از چشمان پنجره ی گشوده به دریا .



روزمرگی ها و حس های گهگدارم را

با بلاگم شریـک میشوم .

این سطور

نه آنچنان قابل و شایسته خواندن اند

پس اگـر من را میخوانید ،

تمامـا از نگاه مهربان خودتان است .

ممنون از محبت دلتان :)


MeLoDiC

قالب