مدتی میشود که کم مینویسم . در هرجایی که در آن مینوشتم کمرنگ شده ام . این یکی از ویژگی هایم است که راحت کَنده میشوم . از هرچیزی که بطور مبالغه آمیزی در آن مغروق شده باشم ، آسان جدا میشوم . هرگاه مغزِ فریبکارم میخواهد مرا عقب بزند ، به یادم می آورم که «چیزی بالاتر از اراده نیست» و حالا مدتی هست که از غرق شدن در نوشتن خودداری میکنم ، دستم را از دست نوشتن بیرون کشانده ام و واژه هایم را قورت میدهم . میدانی؟ در زندگی کنارِ همه چیز ، قورت دادن را هم باید بلد بود ... فکرها و کلمه ها را باید قورت داد گاهی / امشب : یکی از کتابهایِ نادر ابراهیمی را آورده بودم تا شبم را با آن سر کنم و آمدم تا نگاهکی به بلاگ ها بیاندازم و بروم اما این وسوسه نوشتن ، همین عطشِ آشنایِ شکل دادن به فکرها و رقصیدن با واژه ها ، «نگاه کوچکم» را به «وقفه ای طولانی» بدل کرد . یکجایی یلدا اعلایی نوشته بود : «(...)و بعد نشستم یک ساعت تمام وبلاگ خواندم. همان معجزه ی همیشگی اتفاق افتاد. همان معجزه ای که همیشه در برگشتنم به غار امن ادبیات اتفاق می افتد. تمام چیزهایی که هیاهوی بی خود زندگی و جنون مسری جامعه به کله ام انداخته بود ، رفت.» / و من میدانم نوشتن شکلِ چیست ، آدمهایی که مینویسند شبیهِ چه هستند . شبیهِ ترمزِ بریده برایِ اتومبیل افکارشان ... شبیهِ «من تلاشم را کردم ، اما نمیتوانم دست از فکر کردن بردارم. دیل ویت ایت!» . پشت هر نوشته ای ، هزار پرده از افکار و شخصیت یک نفر پنهان شده است . و هرچه این نوشته بزرگتر و تحسین برانگیزتر میشود ، ابعاد تاریک و روشن نویسنده ، انزوای او و مسابقه افکارش بیشتر است . پشت هر خطی که مینویسم ، هر کلمه ای که انتخاب میکنم ، یکی از کسانِ من نشسته است . یکی از کسانی که در من و با من زندگی میکند . و اگر کسی «توجه کند» ، این کَسان من را عقب این سطور میبیند . خط به خط و واژه به واژه ، کسانِ پی در پیِ من هستند که آشکار میشوند و عزیزم ، تو نمیدانی که من از نگاه ها میترسم . من از نگاه های خیره به افکار و کَسانم واهمه دارم . من از یادها میترسم . من از ذهن هایی که ابعاد تیره ام را به یاد سپرده اند ، وهم دارم . من از قضاوت ها میترسم . من از قضاوت هایی که [خویشانِ پوشیده در نوشته هایم را نشانه رفته اند] ، بیم دارم ... و همین جبن هاست که قورت دادن را یادم داده است . سر به زیر بودن را . چشم دزدیدن را . من از اینکه کسی [من] را بخواند «بی دلیل» میترسم .