کارگاه قصه خوانی.
- از آن قبیل اتفاقها که اصلا هیجانی برایش نداشتم. نمیخواستم اتاقم را به یک سالنِ طویل و آموزشهای چند ساعته برای دانشجوهای نوپا بفروشم. اما به محض ورود ، به محض اتفاق افتادن ، به محضِ سه ساعت نشستن پشت میز کنفرانس ، همه چیز دگرگون شد. من ، دگرگون شدم :) -
همه جا رقصون و رنگی [♥] - برای نرگسِ همیشگیِ زندگی مان :)
یادداشت های پراکنده لژیا : کلیک
درحین خواندنش میخواستم احساسم را با کسی درمیان بگذارم. صفحه گوشی را روشن کردم. کسی نبود. صفحه گوشی را خاموش کردم.
آن جمعِ شیرین که فرهادم کرد …
آخرین رویای فروغ : کلیک
بیشتر از خودِ کتاب ، خیره ام به تحلیل قشنگِ یلدا از این کتابِ سبُک. یلدا درباره فروغ -شخصیت مهم داستان- گفته بود : فروغ مُردن در رویاش رو انتخاب کرده و جسمش رو به بچه هاش می سپره. همونطور که سالها جسمش کنار بچه هاش بوده بدون اینکه از ذهنش خبری داشته باشن.
پروردگارا تو مرا به تقدیر خود مطمئن گردان و به قضای خود راضی و خشنود و آزمند ذکر و نیایش با خودت قرار ده - از زیارت امین الله
[در هرکجا قرار دل بیقرار من]
حبابهای رنگی را به سقفِ شهر آویزان کردهبودند. [واقعیت ، رنگِ رویا گرفته بود]
+ شاهرود
نشسته بودم روی جدولهای صورتی. اهنگ بیهوا را پلی کرده بودم. باد روسری بلند قرمزم را میبرد و من احساس میکردم با تمام جهان در صلحم. - قلبِ تو قلبِ منه -
+ اینروزها که حال این حوالی خوب است.
دختری که ترکش کردی - کلیک
احساسی که پس از تمام شدن کتاب داشتم را یکبار دیگر هم تجربه کرده بودم : بعد از انیمه ی kimi no na wa. حسی شبیه عطش. برای افتادن چنین اتفاقی در زندگی خودم. حسی شبیهِ یک [طلبِ افراطی].
دختری که در نیمه های شب ، تاب میخورد و ماهی که خودش را گرفته /.