سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر

- 79 -

چند صباحی ـست که هر 32 حرف الفبـا ، یک گوشه از ذهن مشوشم را گرفـته ...

در نهـایت میشود پراکنده نوشتـن ـها !

چند خطی چسبیده شد به صفحه اینستاگرام شاید / چند خطی لابلای کلاسور جا ماند.

برگهایِ دفترم ، دلتنگِ " سخت در آغوش کشیدنِ واژگان " ماندند و تشنه یِ انگشتانِ من - که رویِ آنها برقصد.

اکنون مینویسم. میبوسند ، آخرین بندِ انگشتانم ، کلماتِ کیبرد را.

از :

+ بهت زده ماندم وقتـی نوشته یِ رویِ یکی از برگهایِ کلاسورم را خواندمـ. گویی همین دیروز قلم در دست مینوشتم و 

غمگین بودم ... غمگین بودم ... اما تاریخ میگفـت این نوشته برایِ یک ماهِ پیش است ...

یک ماه گذشت؟ آیا واقعا ... ؟ این عمر بود که گذشت ... که تغییری در حالِ خویشتن ندیدم از بابت آن غمِ دیرینه.

بیاد می آورم نوشته ای را از روزبه معین که میگفت

" وقتی جایِ پشه را می خارونی ، هم حال میده ، هم درد میگیره و هم جاش میمونه! "

حالا قصه این حرف ناگفته ، شد جایِ نیش پشه رویِ زندگی ام. جایش ماند ...

+ روزهایی که گذشـت را گذاشتم پایِ صبوری خدا ، برای اینکه ببیـند ، در پاسخ به رفاقت هایش ، انیس و مونس بودن هایش

هنوز هم دخترِ اعتماد کردن به او هستم یا نه!! در میانه ی گرمایِ آفتابِ تابستان که با درس و مدرسه طعم دار شده بود ،

این کلاف پیچیده خانوادگی هم رویِ دستانمان مـاند ... وَ صبر کردیم! اعتماد کردیم! باور کردیم!

و شنیده شدیم! بیشتر از هر زمان دیگر شنیده شدیم ، بیشتر از هربار دیگری دستگیرمان شد ...

" یا انیس من لا انیس له ... یا رفیق من لا رفیق له " *:

 

خواستمـ بگویم ، در میان روزهایی که گاه با غم گذشت و گاه با شادی. روزهایی را دلتنگ شدیم و روزهایی را بلند بلند خندیدیم ،

روزهایی وقتِ سر خاراندن و نوشتن لحظه هایی - نابِ ناب - در برگ دفترم را نداشتم.

در پس زمینه یِ تمام این حس ها ، آرامش بود و آرامش ... خلوص بود و رفتن به سویِ کمال ...

رفیقی بود که بودنش را دوباره و دوباره ثابت کرد.

خواستم بگویم ، بعد از تمامِ اینروزها ، چیزهایِ کوچکی را در دل لمس کردم که تخلیه یِ روانی بود!

چیزهایِ کوچک مثل شنیدن یک آهنگِ دلنواز بعد از ماه ها! یا دیدن کارتون " بابا لنگ دراز " ...

چیزهایِ کوچک ، ناب ، نوستالژیک (:

خواستم بگویم ، زندگی سخت بود و هست! اما کشیدن لبخندهایِ کوچک در ژرفایِ سختی ها ، آسان بود.

بستن درِ روح و روان بهـ هرچـه که آزار میرساند و لحظاتی ، آرامش میان خود و خدا را به انگشت لمس کردن و

عطر خوبِ قدم زدن هایِ آزادانه را به بینی شنیدن !


+ مریم هستم
| کمی درباره من |

در زبان عبری مریـم یعنـی آیینه دریا .

دریا شکل زنیسـت که نگـاهش عمیـق

و هُرم نفس هایش شرجی ست .

مریـم برای من ،

همان آیینه طغیانگری

و آرامش ِ زن شرجی ست .

مصداق سکون و خشم .

ژرفا و سطح .

شفافیت و تیرگی .

تم ِ تمام و کمالی از آبی ها .

مریم ، خاکستری ِ معمولی ِ

دریاییست در هوای ابری .

زیبایی / زیبایی / زیبایی ...

مریم ، نگاهی ست عمیقتر

از چشمان پنجره ی گشوده به دریا .



روزمرگی ها و حس های گهگدارم را

با بلاگم شریـک میشوم .

این سطور

نه آنچنان قابل و شایسته خواندن اند

پس اگـر من را میخوانید ،

تمامـا از نگاه مهربان خودتان است .

ممنون از محبت دلتان :)


MeLoDiC

قالب