من از آنچه در غیابم رخ میدهد میترسم، من از دهان های گشوده میترسم و میدانم کلامِ مکتوب ناجی مان نخواهد بود وقتی همه آنچه دیگران میدانند به وهم آغشته است و ما این میان تنها موجوداتی نظاره گر و بی رمقیم. دیگر امید به هیچ معجزه نیست. ققنوس هم نیستیم که از آتش کلمات دیگران برخیزیم و از میان آنهمه خاکستر سر بلند کنیم، بی آنکه تن و جانمان شکل عوض کرده و به کلی به شمایلی دیگر بدل شده باشد. عزیزم آن کلمه که من نوشته ام، همین کلمه که تو خوانده ای، و تمامِ آن ماجرا که پیشتر نوشته شده، همگی دیگر از دستانِ راوی [که منم] گریخته و رفته اند، و حالا فقط دهان ها مانده اند، دهان های گشوده ای که پراکنده گویی میکنند و بعد به بسترهاشان برمیگردند. برمیگردند به همان بسترهای بیخبری، و نمیدانند که ما را همان اصواتی که از حلقشان بیرون ریخته است کشته اند.
+ نازوند بهاری