- thirteen reasons why -
من یک هانا بیکر در تو میدیدم . راستش را بخواهید ، پشت خیلی از همین چهره های بی تفاوت ، جدی و سرد اطرافمان ، آدمهای حساسی نشسته اند . آدمهایی که مسائل کوچک را برای خودشان تعریف میکنند و از مسائل کوچک می رنجند . مسائل کوچک را با خودشان لابلایِ دفتر و کتاب ، پایِ سینک ظرفشویی ، در کافه های عصر ، درون لباس های شاد مهمانی یا میان ملافه های تخت میبرند و بارها برای خود سکوت میشوند .
من یک هانا بیکر در تو میدیدم و به قدر ِ کافی برایت خوب نبودم . نه آنقدر که هوایِ موجودِ ظریف درونت را داشته باشم . یکجایی هانا میگوید :
[ It seemed like no matter what I did , I kept letting people down / I started thinking how everyone`s lives would be better without me. And what does that feel like? It feels like nothing. Like a deep , endless , always blank nothing. What does it really look like? Here`s the scary thing. It looks like nothing. ]
من تو را در احساساتِ شبیه هانا بیکر ، تنها گذاشته ام . عزیزم ، اشتباهِ بدی مرتکب شده ام ...