یکی از دلایلی کـه عاشقِ کارتون "بابا لنگ دراز" ـم و فوق العاده برام خاطره برانگیزـه
اینه که با ی قسمتایی از شخصیتِ جودی، همزاد پنداری میکنمـ.
از نوعِ شدیدش!
شاید اون تیکه از شخصیتشـ توی این چند جمله از فالاچی خلاصه بشه :
{برایِ تو که نمیدانی چرا وقتی میخندم این چنین از ته دل میخندم و چرا وقتی می گریم این چنین زیاد می گریم.
چـرا وقتی باید خوشحال شوم خوشحال نمیشوم و چرا گاهی تا این اندازه مشکل پسند و پرتوقع میشوم.
برای تو که هنوز نمیدانی روی کره ای که با تلاش ها و معجزه ها، زندگی انسان رو ب مرگی را نجات میدهند،
باعث مرگِ صدها، هزارها و میلیون ها موجود زنده میشوند.
میدانی ،زندگی خیلی بیشتر از لحظه ایست بین وقتی که بدنیا می آییم و وقتی که میمیریم.}
از قبیل حرفایی که نمینوشتم، میموند بیخ گلوم و خفه میشدم در آخر ((:
و اینکه جزء چیزای خوب و جالب تابستون 95 ِ من، همین همزاد پنداری بود!
باشد که غرق باشیم در ژرفای این دسته احساساتِ ناب!