چیست مگر آدمی جز یک سرگردانی عظیم که هرچه را به او بدهی دلتنگِ آن دیگرچیزی ست که از دست رفته است؟ از بدِ حادثه رجعتی هم در کار نیست. بلکه تماما یاد است؛ یادِ آنچه دریغ شده و دیگر به کل از دست رفته است. و من می دانم که خیالِ اینها همه آدم را یک روزی از پای در می آورد.
+ نازوند بهاری
از 13؟ یا 14 سالگی پا گذاشتم به فضای مجازی. ابتدای کار تنها وبلاگ بود. آدمهایی که از دنیای بلاگ باهاشون آشنا شدم. بعضی ها دور و غریب با نوشته هاشون نوازشم دادن. بعضی ها نزدیک و آشنا، کنارم بودند شب و روز. کانال های تلگرام اومد. پست های اینستاگرام. جاهای مختلفی رفتم (هرجایی که بشه پستی گذاشت و همکلام شد گاها)؛ گذری و کوتاه مدت. وَ بعد مدتی ترکشون کردم. حالا بیست و یک سالمه. با آدمایی آشنا شدم این سالها، که دووورِ دورن از من. اما شبانه روز میخونمشون. حالم رو با نوشته هاشون زیر و رو میکنم. نویسنده اند؟ خیر. بیزینس وومن اند. گردشگرند. معلمند. وکیلند. طراحند. راستش چندتایی هم نویسنده اند. اما از نویسنده های خودمونی و خاکی و صمیمی اند. آدمهایی که تیکه هایی از خودم رو توی اونها میبینم. آدمهایی که ازشون تأثیرِ آگاهانه میگیرم. آدم های خاص و تاریخ سازی نیستند. شبیه خودمون هستند. که بودنشون برای هستی واجبه و در نبودشون؟ کاینات به کار خودش ادامه میده. آدمهایی که کلمه هاشون قلبم رو گرم میکنند و من رو به خودم نزدیک میکنه. ممنونم دنیای مجازی. ممنونم.