سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر

.به بیداری میمُردم از صفحه ای به صفحه ای.

21 سالگی عزیزم، میراثِ واپسین روزهایت اندوه بود. تاریکی‌های زخمِ سربازکرده‌‌ی خشم و نابرابری بود. تلی بود از بی‌قراری که روی سینه‌ام سنگینی می‌کرد. سوگ بود و غم و اشک که از قلبم بالا می‌رفتند. و چیزی در جانم بود که هی حالم را خراب‌تر می‌کرد … دستِ یاریِ منجیانِ همیشگی‌ام -هنر، ادبیات، سینما و موسیقی- در قعرِ تاریکی‌ها محو می‌شد و من می‌ماندم با دنباله‌ی تنهاییِ صدایی که شنیده نمی‌شد. اندوه و خشمم را در یک یک نفس‌هایم، در رگ و پی‌ام و در سلول‌هایم جا داده بودم؛ و دیگر قطره‌های آبی که زیر دوشِ حمام روی تنم سُر میخورند، هوایی که با بازدمم ترکیب میشد و لیوان‌های چایِ پی‌در‌پی‌ام ردی از جبینِ خمیده‌ام داشتند: نماینده‌ی ثبت لحظاتِ سپری شده … [دادِ خود را به بیدادگاهِ دل آورده بودم] 

حالم چیزی بود شبیهِ آنجایی که حسین پناهی نوشته بود:

[آری دلم، گلم/ این اشک‌ها خونبهای عمر رفته من است/ میراث من/ حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده بود/ تا بدانم، بدانم، بدانم/ به وام وانهادم مهر مادریم را/ گهواره‌ام را به تمامی/ و سیاه شد در فراموشی سگ سفید امنیتم/ و کبوترانم را از یاد بردم/ و می‌رفتم و می‌رفتم و می‌رفتم/ تا بدانم و بدانم و بدانم/  از صفحه‌ای به صفحه‌ای/ از چهره‌ای به چهره‌ای/ از روزی به روزی/  از شهری به شهری/ زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم می‌کردند]

عزیزم، آنها آزادیِِ ما، امنیت و برابری‌مان را نشانه گرفتند و ما آموختیم خروشِ خشم و اندوه‌مان را به بینش بدل کنیم تا سبزیِ قدرت از بطنِ آن ریشه بزند. «که آگاهی همان قدرت است و قدرت همان آگاهی». آنها همدلی و کنارِ هم ایستادن‌مان را آماجِ خودشان کردند و ما در دستان‌مان «بیداری» شکوفا می‌شد. که شاید روزی هوشیاری، نورِ پسِ چشمان‌مان را نمایان کند و باریکه‌ی امید را بر زندگی‌هامان.

[پس ادامه میدهم سرگذشت زنی را که هیچ‌کس نبود/ با این همه تو گویی اگر نمی‌بود/ جهان قادر به حفظ تعادل خود نبود/ چون آن درخت که زیر باران ایستاده است/ نگاهش کن/ چون آن کلاغ/ چون آن خانه/ ما گلچین تقدیر و تصادفیم …]

21 سالگیِ عزیزم، می‌سپارمت به عشق، به صلح، به باد :*


+ مریم هستم
| کمی درباره من |

در زبان عبری مریـم یعنـی آیینه دریا .

دریا شکل زنیسـت که نگـاهش عمیـق

و هُرم نفس هایش شرجی ست .

مریـم برای من ،

همان آیینه طغیانگری

و آرامش ِ زن شرجی ست .

مصداق سکون و خشم .

ژرفا و سطح .

شفافیت و تیرگی .

تم ِ تمام و کمالی از آبی ها .

مریم ، خاکستری ِ معمولی ِ

دریاییست در هوای ابری .

زیبایی / زیبایی / زیبایی ...

مریم ، نگاهی ست عمیقتر

از چشمان پنجره ی گشوده به دریا .



روزمرگی ها و حس های گهگدارم را

با بلاگم شریـک میشوم .

این سطور

نه آنچنان قابل و شایسته خواندن اند

پس اگـر من را میخوانید ،

تمامـا از نگاه مهربان خودتان است .

ممنون از محبت دلتان :)


MeLoDiC

قالب