حلمت بکِ أمس وکأنکِ قطعة سکر
تذوبین ، تنصهرین ، فی فمی ، فی أضلعی ، وهل یوجد أحلى من السکر؟
حلمت بک أمس وکأنک غصن أخضر ...
تتمایلین ، ترقصین ، وتنحنین ، على تضاریسی ... وهل یسعدنی أکثر من کونک غصن أخضر؟
حلمت بکِ أمس وکأنک قطعة مرمر ...
تتکسرین وتتجمعین ، ثم إلى حطام بین ثنایای تتحولین ...
وهل یحلم الإنسان بأکثر من أن یملک و یمسک قطعة من مرمر؟
حلمت بکِ أمس وکأنک مسک وعنبر ...
تفوحین و تعبقین و فی أنفاسی تسکنین
وهل یزیدنی نشوة أکثر من أن أستنشق مسکا وعنبر؟
دیروز تو را به خواب دیدم و انگار تکه نباتی بودی ..
ذوب میشدی ، حل میشدی ، در دهانم ، درون دندههایم ، مگر شیرینتر از نبات هم یافت میشود؟
دیروز خوابت را دیدم و انگار شاخهای سبز بودی ...
خرامان ، رقصان ، روی ناهمواریهایم ، خم میشدی ... مگر چیزی بیش از اینکه شاخهای سبز باشی ، خوشحالم میکند؟
دیروز تو را در خواب دیدم و انگار قطعهای مرمرین بودی ...
خرد میشدی و جمع میشدی ، بعد هم در اعماقم به آوار بدل میشدی
مگر آدم آرزویی فراتر از تصاحب و در دست گرفتن تکهای از مرمر را در سر می پروراند؟
دیروز تو را در خواب دیدم و انگار که عود و عنبر بودی ...
عطر تو میتراوید و جانفزا میشد و درون نفسهایم ساکن میشدی
مگر جز بوییدن عود و عنبر هم چیزی بر وجد و سرمستیام میافزاید؟
| نزار قبانی
ترجمه : محمد حمادی |