نشسته ام میان واژگان / میخواهم درباره دنیای خودمان بنویسم . دنیای ِ آدمهایی شبیه من . همین همچون من هایی که سالها در صفحات مجازی ، گه گاه و کجدار و مریز واژه ها را هَم زده ایم . با ده ها نفر حرف زده ایم - که حالا بعضی هاشان حتی در یادمان هم نیستند . در بحبوحه پیشرفت های تکنولوژی و پرازدحام شدن ِ ورق های مجازی مان ، عده ای بی مهابا آمدند و پا گذاشتند وسط ِ قلبمان . ماجرای ما از همانجایی شروع شد که فهمیدیم ، دست ها چقدر دورند و قلب ها چقدر نزدیک . از همانجای کار بود که پی بردیم به واقعی بودن ِ آدمهایی که نادیده ، تیر ِ خلاص را زده بودند . نشستیم به کنکاش آدمها از میان ِ نوشته هایشان . با حرفهاشان زندگی از سر گرفتیم . با دلهاشان همذات پندار کردیم . و با خنده هاشان خندیدیم . سالها گذشت ، به خودمان که آمدیم ، شده بودیم قهرمان ِ خواندن ِ نگاه ِ آدمها . قهرمان تعبیر کردن ِ لبخند ها و سه نقطه های ناتمام . یَلِ پاک کردن ِ گرد ِ غصه از دلهایی که صاحبانشان را در غیبت دوست داشتیم . ما مجازی ها ، اسممان مجازی بود . اما رسممان ، سالها زندگی کردن کنار ِ احساسات ِ درونی ِ یکدیگر بود . [روا نباشد برای این زیبا-رفاقتها به یک مجازیِ خشک و خالی بسنده کنیم] . قصه ی امثال ِ من ها از جایی آغاز شد که گیر کردیم میان ِ «هم فرکانس»های ِ روزگارمان . آدمهایی که بلد بودیم برای شادی هایشان ، بخندیم . برای خوشبختی شان ، دست به دعا برآریم . و برای غم هاشان ... آخ ! از غم هایشان !
آمده ام بنویسم برای هستی ... برای هستی ِ آرامش بخش ! همان [هستیا] یی که صفحه اینستاگرامش را باز میکردم و آرامش ِ خنکی ، پخش میشد روی صورتم . همان دختر ِ نوشتن های عاقلانه و جانانه . آمده ام بگویم داغ دیدن ، سخت ترین صبوری و جنگ ِ عالم برای دل است . آمده ام بگویم ، مجازی باشی و غم ِ رفیقت را ببینی ، مجازی باشی و کاری از دستت برنیاید ، مجازی باشی و جز نثار کردن آیه های قرآن و گریه راهی نداشته باشی ، سخت است . من هم آه میکشم برای دلت ... تنها آمده ام بگویم ، دنیای ِ مجازی ، سردی ِ این آغوش های ضروری را دوچندان به رخم میکشد ...
آمده ام بنویسم برای تمام ِ مجازی هایم . برای همه شان . / دوریم ؟ اما برای خنده هایتان میخندم و برای اشک شدنتان ... چه ؟ : ) واژه نمیابم .
+ زیبا خدام ! مجازی هام رو سلامت نگهدار .