وَ سَلام به خردادِ قشنگم :)
دلم میخواست برم پایین ، لابلای درختا بشینم روی صندلی ، هفته نامه کرگدن توی دستم و
فنجون چای هم کنارم :) راستش الان هم میتونم این کارا رو انجام بدم اما کنکور نمیذاره :)
امروز پشتیبانم زنگ زد / یکم باز یادم اومد چقدر نزدیکم به کنکور ولی دوباره هیــچ حسِ استرسی ننشست تو وجودم ...
:) از این کرختیِ روح و جسم خسته شدم! از این بیخیالیِ روانیِ دنباله دار!
بجای اون رویاها که بافتم . میشینم پای لبتاب / سلام میکنم به خردادِ عزیزم و قندایِ تهِ لیوانِ آب قندمُ هم میزنم.