سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر

.رهایی در این است که شبیه دیوانه ها باشی.

در این واپسین ماه ها، اتفاقات زیادی آمدند، از برابرم و شاید از رویم گذشتند و به سیاهی فراموشی پیوستند. ساعت های زیادی تن و بدنم را در امواج آدمها و حرفها و نگاه ها رها کردم. لحظات زیادی بودند که خودم را میان شلوغی ها و مشغله ها به «ایستادگی» درس دادم. در این واپسین ماه های سرشار از ترس و اضطراب و استرس، میخواستم تمرینِ «زندگی» کنم. روزهایی که شناور بودم در حرف ها و کلمه ها، خبرها و حادثه ها و خالی از ادبیات، هنر و درون نگری. روزهایی که سینه ام از هرآنچه آرامش را به دنیایِ من تزریق میکرد، تهی بود. میخواستم آن قسمتی از خودم را روشن کنم که سالهاست خاموش شده. آن قسمتی که بلد است با تمام آدمها بنشیند و بگوید و بخندد. با تمامِ آدمها انس بگیرد. با تمام اتفاقات دلخراش بایستد. آن قسمتی که بلد است شجاع باشد. نرم باشد. بپذیرد و پذیرفته شود. آن قسمتی که میخندد. براق است. و با همه دوستی میکند. آن قسمتی که واژه هایش را بجای نوشتن، در مصدر «گفتن» صرف میکند. آن بخشی از من که دور بود و خواب آلود. آن ناحیه که دستش را گرفته ام و بیرون کشیدمش. بالا آوردمش. و حالا مثل کلید خاموش و روشن سیستم ها، «میتوانم» فردا صبح که از خواب بیدار میشوم، روشنش کنم و اگر لزومی ندیدم بگذارم او بخوابد و مابقی ام بیدار باشیم. میدانی از چه میگویم؟ از آن جمله ی نعیمه بخشی که نوشته بود «... چون قبل از اینکه جهان را بشناسم، تخیل من را با جهان خودش آشنا کرده بود. چون با همه تغییرها، تحول ها، با همه شکست هایم، انگار تاروپودم را با نخ خیال سرشته اند. چون خیالبافی حرفه دیرینه من است». از این میگویم که ما خیالباف ها، همیشه یک جهان داریم که مأمنِ همیشگیِ ناامنی ها و تنهایی هایمان باشد. یک جهان که میتوانیم نگهش داریم برای روزهای بی انرژی. برای انتهایِ‌ شبهای خستگی. برای لحظات low buttery. ما خیالباف ها، یک روز یاد میگیریم مثل شما جهان را نگاه کنیم. مثل شما خالی از حرف زدن با سایه های تصوری و پر از کلماتی که میان آدمها ردوبدل میشود. اما همیشه آن گنجینه -خیال- در کنج دلمان هست. آن بومی که میتوانیم برهنه شویم از واقعیت ها و رنگ های خودمان را نقش کنیم... در این واپسین ماه ها بیش از همیشه یاد گرفته از قاب شما دنیا را ببینم. بیش از پیش به دنیای شما گام نهاده ام. و حالا دلم برای پی و ریشه خودم، برای جهانی که از ابتدا به آن تعلق داشته ام تنگ شده است. دلم برای هنر، برای ادبیات، برای درون نگری، برای خواندن و نوشتن، تنگ شده است...


+ مریم هستم
| کمی درباره من |

در زبان عبری مریـم یعنـی آیینه دریا .

دریا شکل زنیسـت که نگـاهش عمیـق

و هُرم نفس هایش شرجی ست .

مریـم برای من ،

همان آیینه طغیانگری

و آرامش ِ زن شرجی ست .

مصداق سکون و خشم .

ژرفا و سطح .

شفافیت و تیرگی .

تم ِ تمام و کمالی از آبی ها .

مریم ، خاکستری ِ معمولی ِ

دریاییست در هوای ابری .

زیبایی / زیبایی / زیبایی ...

مریم ، نگاهی ست عمیقتر

از چشمان پنجره ی گشوده به دریا .



روزمرگی ها و حس های گهگدارم را

با بلاگم شریـک میشوم .

این سطور

نه آنچنان قابل و شایسته خواندن اند

پس اگـر من را میخوانید ،

تمامـا از نگاه مهربان خودتان است .

ممنون از محبت دلتان :)


MeLoDiC

قالب