ما پشت این صفحه ها ، باهم قد کشیدیم. عاشق شدیم و از عشق گفتیم. ترس هامونو در گوش هم گفتیم. شرم هامونو پچ پچ کردیم میون واژه ها. غصه هامونو باهم شریک شدیم. تاریکی هامونو بهَم نشون دادیم و نترسیدیم. به چیزای مشترک خندیدیم. تنفر پیدا کردیم. دردودل شدیم. باهمدیگه پیر شدیم از نوشتن و مجازی بودن. از کامنت بازی. از نوشتن. از اشتیاق برای آدمهای جدید. از نوشتن. باهمدیگه حوصله هامون ماسید ... نسلِ ما نسلِ صبوری بود : ما از عطش برای به آغوش کشیدن دوست هامون ، لایِ واژه ها مُردیم. حالا روزای آخر مرداده و یکی از دوستام ازدواج کرده :) قلبم شرحه شرحه ست. پر از غصه پر از عشق. «چه کنارِ هم بودنِ ملسی» / میخوام بلند بلند گریه کنم ...