من آدم ِ داد زدن احساساتم نبوده ام. هیچوقت نبوده ام. همیشه دلم میخواسته هرچه بین من و دیگری میگذرد (هرچه که هست) ، بین من و دیگری بماند. در کُرنا کردنِ احساساتم چندان بابِ میلم نیست. گویی حرمتِ احساسم میشکند. همیشه میخواستم حرمتِ بندی که بین دل من با دیگری ست ، بین خودمان بماند. این در بوق کردن ، این حسرت کسی را برانگیختن ، دیگران را به حسادت کشاندن ، یا حتی همین به واژه درآوردن احساسی که در وصف نمیگنجد ، تمامش احساسم را دستمالی و سخیف میکند. هرچند هرگز نمیگویم آنها که روابطشان را برای دیگران بیان میکنند کار اشتباهی میکنند «هرکس به طریقی انرژی میگیرد»
اینها را گفتم که بگویم : وقتی اتفاق ناخوشایندی در زندگی ام می افتد. وقتی آدمها آزارم میدهند. وقتی رابطه ام با کسی خراش دار و کدر میشود ، هیچکس نمیفهمد من چند بار در خودم میشکنم. هیچکس نمیفهمد من چند بار برای خودم آغوش میشوم ، برای خودم درددل میشوم ، برای خودم دست میشوم تا بلند شوم ... اینها را گفتم که بگویم ، عزیزم ، هیچکس نفهمید که من بارها شکستم ... همانطور که هیچکس نمیدانست چه فضای وسیعی از دلم را بنام خودت کردی.